کره را روغن کردی
کره را روغن کردی
کره را روغن کردی
کره را روغن کردی
کره را روغن کردی
کره را روغن کردیکره را روغن کردیکره را روغن کردیکره را روغن کردیحکایت کره را روغن کردیحکایت کره را روغن کردی
حکایت کره را روغن کردی
حکایت کره را روغن کردی
حکایت کره را روغن کردی
حکایت کره را روغن کردیحکایت کره را روغن کردیحکایت کره را روغن کردیحکایت کره را روغن کردیدو من کرهدو من کره
دو من کره
دو من کره
دو من کره
دو من کرهدو من کرهدو من کرهدو من کرهروغن کردیروغن کردی
روغن کردی
روغن کردی
روغن کردی
روغن کردیروغن کردیروغن کردیروغن کردیکره و روغنکره و روغن
کره و روغن
کره و روغن
کره و روغن
کره و روغنکره و روغنکره و روغنکره و روغن
وقت یک نفر از دیگری کمک بخواهد و عوض کمک و فایده، زیان و ضرر ببیند این مثل را میگوید.
حکایت کره را روغن کردی
داستان «کره را روغن کردی» را می دانید؟ داستان,کره را روغن کردی
باشگاه خبرنگاران: هر وقت یک نفر از دیگری کمک بخواهد و عوض کمک و فایده، زیان و ضرر ببیند این مثل را میگوید.در یکی از آبادیهای بروجرد اربابی بوده خیلی ظالم و سختگیر. یک روز حکم میکند رعیتها جفتی دو من کره برای سر سلامت او بیاورند. رعیتها هم چیزی نداشتند. هرچه فکر میکنند چه کنند عقلشان به جایی نمیرسد.آخرش میروند و دست به دامن کدخدا میشوند و از او میخواهند که پیش ارباب برود و بخواهد که آنها را ببخشد و از دادن کره معافشان کند. کدخدا هم بادی به غبغب میاندازد و قول میدهد که کارشان را درست کند و پیش ارباب برود.کدخدا پیش ارباب میرود و میگوید: "ارباب! رعیتها امسال کار زیادی ندارند، قوهشان نمیرسد جفتی دو من کره بدهند یک لطفی بهشان بکن". مالک از خدا بیخبر هم که رعیتهاش را خوب میشناخته و میدانسته که چقدر صاف و صادقند میگوید: "والله کدخدا هرچه فکر میکنم ترا ناراضی بفرستم دلم راضی نمیشه، برو به رعیتها بگو کره را بهشان بخشیدم جفتی دومن روغن بیارن!"کدخدا هم به خیال اینکه برای رعیتها کاری کرده خوشحال و خندان میآید و رعیتها را جمع میکند و میگوید: "مردم! هی بگید کدخدا آدم خوبی نیست، رفتم پیش ارباب آنقدر التماس کردم تا راضی شد به جای دو من کره، دو من روغن بدین! حالا برید و به جان من دعا کنین!"